آزادی بیان و افکار

 
 

 
 
پسرآدم
پسرآدم

به وبلاگ من خوش آمدید
mohamadalemi@yahoo.com

 

 

موضوعات

عکس

عکس دختر ناز

تست هوش

طنز

لاو یعنی چی؟

تلنگر

روانشناسی

روانشناسی بالینی

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آزادی بیانو افکار و آدرس azadey.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

ساعت رومیزی ایینه ای

رقص نور لیزری موزیک

 

مطالب اخير

اخبار ورزشی

بچه ای که بدنیا می آید چه مراحلی میگذراند؟

نظرات گل های وبلاگ

سرمایه مرد

عشق یه پسر

معلم از بچه ها پرسید: در آینده میخواهید چه کاره شوید؟

بحث بچه و مامان در عروسی

مردهای ناشی برای آشنایی با دختر...

رابطه علم فیزیک با زنگ زدنو فرار کردن

مواظب باشیم از کی کتک میخوریم؟

درد دل یه دختر سینه سوخته ی ....

سلام مجدد

نامه مادر غضنفر به غضنفر

این عکس ها ذهن شمارو کجا میبره؟

 

آرشيو مطالب

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

 

نويسندگان

پسرآدم

بهار مهدوی

 

پیوند های روزانه

بهترین سایت کشتی کج

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

شوری سنج اکواریوم

مستر قلیون

یکانسر

آی کیو مگ

 

امكانات جانبي

RSS 2.0

 
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 19
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 162
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1



Alternative content




بزرگترین سامانه ارسال اس ام اس
ابزار رایگان وبلاگ
مدل لباس

اخبار ورزشی

نام : جواد
نام خانوادگی : خیابانی
استعداد ها :
قابلیت تشخیص خستگی بازیکن از روی ساق پای آنها

پیشگویی اینکه هر تیمی که ببازه یعنی اینکه بازی را باخته و هر تیمی که ببره یعنی بازی را بُرده

بقیه رو تو ادامه مطلب بخون جیگرک.از خنده روده بر میشی

داستان روزانه

ادامه مطلب

شنبه 25 آذر 1391برچسب:,

|
 

عشق یه پسر

پسری عاشق دختری شد آنقدر که هر روز نامه های عاشقانه به وی می نوشت که قدرت عشق من به تو از قدرت عشق مجنون به لیلی و فرهاد به شیرین که کوهی را برای معشوقش کندوجابه جاکرد نیز بیشتر است...

ادامه قضیه روتو ادامه مطلب ببینیدو طنزهاروازنوار سمت چپ چک کنید خیلی جالبه

داستان روزانه

ادامه مطلب

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,

|
 

معلم از بچه ها پرسید: در آینده میخواهید چه کاره شوید؟

معلم از بچه ها پرسید: در آینده میخواهید چه کاره شوید؟
احمد: من میخوام ناخدا بشم.
رامین: من میخوام دکتر بشم.
سارا: من میخوام یه مادر خوب بشم.
رضا: من میخوام به سارا کمک کنم

--------------- نظر که یادتون نمیره؟!!!!!! ----------------

داستان روزانه

یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,

|
 

بحث بچه و مامان در عروسی

بچه: چرا عروس لباس سفید میپوشه؟
مامان: چون بـهـتـرین خاطره زندگیشـه
.
.
.
.
.
.
بچه: چـرا دامـاد مــشـکـی مـیـپـوشـه؟
مامان: خـــفه شـــو :|

--------------- نظر که یادتون نمیره؟!!!!!! ----------------

داستان روزانه

یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,

|
 

مردهای ناشی برای آشنایی با دختر...

کی از همکلاسیامون از ی دختره خوشش اومده بود 
میخوست بقول خودش باهاش آشنا بشه !! 
رفته بود در کمال اعتماد به نفس و خودشیفتگی به دختره گفته بود :
دیگه وقتشه که سایه ی یه مرد بالا سرت باشه !!!

--------------- نظر که یادتون نمیره؟!!!!!! ----------------

داستان روزانه

یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,

|
 

رابطه علم فیزیک با زنگ زدنو فرار کردن

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺮﻓﺘﯿﻢ
ﻭﺍﻣﯿﺴتاﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺻﺎﺣﺒﺨﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﻗﺪﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ!
ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﻭ ﺯﺩﻩ ﺍﻻﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﺍﯾﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﻦ!!
ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻔﻮﻟﯿﺖ ﻋﻠﻢ ﻓﯿﺰﯾﮑﻤﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ.

--------------- نظر که یادتون نمیره؟!!!!!! ----------------

 

داستان روزانه

یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,

|
 

درد دل یه دختر سینه سوخته ی ....

ته دیگ طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنندویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنهبچه مردم هم نشدیم ، ملت ما رو الگوی بچه هاشون قرار بدنقره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیمخربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینهموبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنیپایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کننچاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریمآهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کنمانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارنکیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کلمون بکشنکلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیمای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملتزمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشهنون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنهای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شهمهر جانماز هم نشدیم بوسمون کننعینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیمگوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیمکتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیمعلف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایمعروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنهمهتابی هم نشدیم به ملت چشمک بزنیمشامپو هم نشدیم ملت تو کفمون بموننای خدا ... بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشونتوپ فوتبالم نشدیم 22 نفر بخاطرمون خودکشی کننگلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بدهکبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسنکوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیمجودی ابوت هم نشدیم بابا لنگ دراز خرجیمون رو بدهمهران رجبی هم نشمدیم همه بخاطر دماغمون بشناسنمونحوا هم نشدیم شوهرمون آدم باشه

 

 

داستان روزانه

شنبه 6 آبان 1391برچسب:,

|
 

 

سوتی های خودتون:

دیشب ساعت 2 نصفه شب هندزفری تو گوشم بود جلو تی وی دراز کشیده بودم تی وی هم روشن بود.یه دستم رو ولوم گوشیم بود یه دستم رو ولوم تی وی. چراغارو خاموش کردم چشارو بستم جا اینکه صدای گوشی و زیاد کنم صدای تی وی و تا ته بردم بالا. یهو برقا روشن شد. دیدم اعضای خونواده بترتیب با وینچستر و شلنگ و کفگیر بالا سرم ایستادن. :|
عاشق بابامم هیچی بهم نگفت فقط با لگد زد تو گوشم :|صبح رفتم الکتريکي محلمون، گفتم زنگ خونمون خرابه!
گفت: باشه ميام درست ميکنم!
هر چي منتظر موندم ديدم نيومد!
زنگ زدم، بهم ميگه: آقا من اومدم ولي هر چي زنگ زدم کسي درو وا نکرد که!!!
ببين با كيا شديم ٧٠ ميليون!!
با بابا و مامان و خواهر هشت ساله م و خاله م و دختر خاله م داشتیم می رفتیم فرودگاه استقبال یکی از اقوام
یه دفه جواد هاشمی رو دیدیم. خاله م به دختر پنج شش ساله ش گفت:
ببین عمو قنادو دخترم.
جواد هاشمی گفت : نه خانم. من هاشمی هستم. قناد نیستم
اما خاله م ول کن نبود. میگفت: چرا دخترم ، این عمو قناده ! همون که برنامه کودک اجرا میکنه.
هاشمی دوباره گفت: نه دخترم. من بازیگرم. مجری نیستم.
اما خاله م دوباره گفت: چرا دیگه شما همون هستید که برای بچه ها برنامه اجرا میکنید.
خلاصه از خاله م اصرار و از هاشمی انکار.
یه دفعه خواهر هشت ساله م رو کرد به جواد هاشمی و گفت:
بابا جون بگو من قنادم دست از سر همه مون برداره این خاله !یه دفعه داشتم تو یه مهمونیه خیلی رسمی ، با یکی از کله گنده های مجلس داشتم قدم میزدم و حرف میزدم که پام رفت رو یه چیز لیز و نزدیک بود با ما تحت بخورم زمین.
بعد کلی حرکات آکروباتیک تعادلم رو حفظ کردم و زمین نخوردم . . .
کلی خجالت کشیدم . نه به این خاطر میخواستم بخورم زمین . بلکه به این خاطر که شلوارم از پشت (دقیقا زیر کمر بند) تا جلو (باز هم دقیقا زیر زیپ) پاره شد :))))))))))))))))
اول که متوجه نشدم شلوارم پاره شده . دقیقا لحظه ای متوجه شدم که احساس کردم شلوارم راحت شده و هوا داره داخلش جریان پیدا میکنه . یه جورایی نسیم خوش آزادی داشت توی شلوارم سرک میکشید :))))
خلاصه تا آخر شب داشتم پشت به دیوار و رو به جماعت و با دکمه های بسته کت راه میرفتم :)

رفته بودم کتاب فروشی یه خانومی اومد گفت:
آقا ببخشید 1 متر کتاب نارنجی دارید؟!
فروشنده بنده خدا مونده بود هاج و واج!
باز خانومه تکرار کرد:
1
متر کتاب نارنجی دارید؟؟!
دیگه علاوه بر فروشنده منم مات و مبهوت زل زده بودم به خانوم!
چند ثانیه تو 1یه سکوت مبهم گذشت؛
بعد خانومه گفت:
آقا دکور خونمون نارنجیه این کتابارو میخوام بچینم تو کتابخونه که دکورمون تکمیل شه!!!مادربزرگم فوت کرده بود خاله ام به من تماس گرفت مامانم خونه نبود و گفت تو به مامانت اروم اروم بگو که هول نکنه ! منم خیلی ریلکس خودمو کنترل کردم مامانم که اومد خونه بهش گفتم سلام مامان یهو زدم زیر جیق و گریه گفتم مامان مامانت مرده !! مامانم حالش بد شد افتاد رو زمین ! زنگ زدم به بابام گفتم بابااا به دادم برس گفت چی شده ؟ قاطی کردم گفتم مامانم مرده !!بابام هم اونوره خط حالش بد شد!! دیگه دوسته بابام بابامو جمع کرد رسوند خونه مامانم رو بردیم بیمارستان الان دیگه کله فامیل خبر بداشونو به من میگن

 

 


 

 

 

داستان روزانه

چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,

|
 

نامه مادر غضنفر به غضنفر

ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺟﺎﻥ ﺳﻼﻡ , ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ

ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺍﻧﺠﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍﻣﻦ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺟﻌﻔﺮ

ﺧﺎﻥ ﻛﻔﺎﺵ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﺪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻏﻀﻨﻔﺮ ﻣﺎ ﺗﺎ ﻛﻼﺱ ﺳﻮﻡ

ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻪ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻨﻮﻳﺲ ﺗﺎ ﭘﺴﺮﻡ

ﻋﻘﺐ ﻧﻤﻮﻧﻪ

ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﻴﺶ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺍﻣﺪ ﺍﻭﻟﻴﺶ 4ﺭﻭﺯ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ

ﺩﻭﻣﻴﺶ 3ﺭﻭﺯ ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﻭﻣﻴﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯﺍﻭﻟﻴﺶ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ

ﭘﺪﺭﺕ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩﻩ ﻣﻴﮕﻪ ,800 900ﻧﻔﺮ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﺶ

ﻫﺴﺘﻦ ﺭﺍﺿﻴﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﭼﻤﻨﺎﯼ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﻛﻮﺗﺎﻩ

ﻣﻴﻜﻨﻪ

ﺑﺒﺨﺶ ﻣﻌﻄﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺟﻌﻔﺮ ﺁﻗﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺸﺖ

ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﻓﺎﻃﻲ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﻛﻼﺱ ﺷﻨﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﺟﺎﺯﻩ

ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻳﻮ ﻳﻪ ﺗﻴﻜﻪ ﺑﭙﻮﺷﻪ

ﺍﻳﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻣﺎﻳﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭ ﺗﻴﻜﻪ ﻫﺴﺖ

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻋﻘﻠﻢ ﻗﺪ ﻧﻤﻴﺪﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﻛﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﺭﻭ

ﻧﭙﻮﺷﻲ

ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻢ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﭽﺶ ﺩﺧﺘﺮ ﻳﺎ ﭘﺴﺮ

ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺑﻬﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﻴﺪﻡ ﻋﻤﻮ ﺷﺪﻱ ﻳﺎ ﺩﺍﺋﻲ

ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺣﺴﻦ ﺍﻗﺎ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ : ﻣﺮﺣﻮﻡ ﭘﺪﺭﺵ ﻭﺻﻴﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﻧﺸﻮ

ﺑﻪ ﺁﺏ ﺑﻨﺪﺍﺯﻥ ﻃﻔﻠﻲ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﻳﺮ ﺁﺏ ﻗﺒﺮ ﻣﻴﻜﻨﺪ

ﻧﻔﺲ ﻛﻢ ﺍﻭﺭﺩ ﻣﺮﺩ

ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﻳﻜﻢ ﭘﻮﻝ ﭘﺴﺖ ﻛﻨﻢ ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﻳﺎﺩﻡ ﺍﻣﺪ

ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍﭘﺴﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ

ﺧﺒﺮﺟﺪﻳﺪﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻗﺮﺑﺎﻧﺖ

 

 

داستان روزانه

ادامه مطلب

یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:طنز, مطلب طنز,,

|
 

Weblog Themes By Blog Skin

اسلایدر