درد دل یه دختر سینه سوخته ی ....
|
|
ته دیگ طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنندویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنهبچه مردم هم نشدیم ، ملت ما رو الگوی بچه هاشون قرار بدنقره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیمخربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینهموبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنیپایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کننچاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریمآهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کنمانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارنکیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کلمون بکشنکلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیمای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملتزمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشهنون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنهای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شهمهر جانماز هم نشدیم بوسمون کننعینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیمگوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیمکتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیمعلف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایمعروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنهمهتابی هم نشدیم به ملت چشمک بزنیمشامپو هم نشدیم ملت تو کفمون بموننای خدا ... بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشونتوپ فوتبالم نشدیم 22 نفر بخاطرمون خودکشی کننگلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بدهکبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسنکوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیمجودی ابوت هم نشدیم بابا لنگ دراز خرجیمون رو بدهمهران رجبی هم نشمدیم همه بخاطر دماغمون بشناسنمونحوا هم نشدیم شوهرمون آدم باشه
داستان روزانه
|
شنبه 6 آبان 1391برچسب:, |
|
|
|
|
|
تست هوش:
اگر شما از جلمه افراد باهوش هسیتدبگویید اشبتاه کجاست؟؟؟
123456789
123456789
123456789
............... ....
... ... یعنی شما الان به این موضوع تمرکز کردید؟؟؟
:))
اشتباه این هست که!
کلمه هسیتد-هستید
اشبتاه-اشتباه
من نگفتم اشتباه در اعداد هست!!!
بهتر نیست برگردیم اول اتبدایی بخونیم ؟؟
.
.
.
حتی کلمه اول ابتدایی هم اشتباهه
............... .......
پس بریم اول مهد کودک بخونیم
.
.
.
حتی کلمه مهد کودک هم اشتباهه
چرا رفتید دوباره مهد کودک رو ببینید؟؟؟؟
:)))))
ههههههههههههههه هه
الوووووووو یبمارستان دیوونه ها؟؟؟؟؟
بیایید این دیوونه ها رو از اینجا ببرید
.
.
.
.
هههههههههه
حتی کلمه بیمارستان هم اشتباهه:)))))
خخخخ
خوب سركار رفنيتا
ااا بازم اشتباه خوندي كه رفتنو:)))
داستان روزانه
|
چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, |
|
|
|
|
|
سوتی های خودتون:
دیشب ساعت 2 نصفه شب هندزفری تو گوشم بود جلو تی وی دراز کشیده بودم تی وی هم روشن بود.یه دستم رو ولوم گوشیم بود یه دستم رو ولوم تی وی. چراغارو خاموش کردم چشارو بستم جا اینکه صدای گوشی و زیاد کنم صدای تی وی و تا ته بردم بالا. یهو برقا روشن شد. دیدم اعضای خونواده بترتیب با وینچستر و شلنگ و کفگیر بالا سرم ایستادن. :|
عاشق بابامم هیچی بهم نگفت فقط با لگد زد تو گوشم :|صبح رفتم الکتريکي محلمون، گفتم زنگ خونمون خرابه!
گفت: باشه ميام درست ميکنم!
هر چي منتظر موندم ديدم نيومد!
زنگ زدم، بهم ميگه: آقا من اومدم ولي هر چي زنگ زدم کسي درو وا نکرد که!!!
ببين با كيا شديم ٧٠ ميليون!!
با بابا و مامان و خواهر هشت ساله م و خاله م و دختر خاله م داشتیم می رفتیم فرودگاه استقبال یکی از اقوام
یه دفه جواد هاشمی رو دیدیم. خاله م به دختر پنج شش ساله ش گفت:
ببین عمو قنادو دخترم.
جواد هاشمی گفت : نه خانم. من هاشمی هستم. قناد نیستم
اما خاله م ول کن نبود. میگفت: چرا دخترم ، این عمو قناده ! همون که برنامه کودک اجرا میکنه.
هاشمی دوباره گفت: نه دخترم. من بازیگرم. مجری نیستم.
اما خاله م دوباره گفت: چرا دیگه شما همون هستید که برای بچه ها برنامه اجرا میکنید.
خلاصه از خاله م اصرار و از هاشمی انکار.
یه دفعه خواهر هشت ساله م رو کرد به جواد هاشمی و گفت:
بابا جون بگو من قنادم دست از سر همه مون برداره این خاله !یه دفعه داشتم تو یه مهمونیه خیلی رسمی ، با یکی از کله گنده های مجلس داشتم قدم میزدم و حرف میزدم که پام رفت رو یه چیز لیز و نزدیک بود با ما تحت بخورم زمین.
بعد کلی حرکات آکروباتیک تعادلم رو حفظ کردم و زمین نخوردم . . .
کلی خجالت کشیدم . نه به این خاطر میخواستم بخورم زمین . بلکه به این خاطر که شلوارم از پشت (دقیقا زیر کمر بند) تا جلو (باز هم دقیقا زیر زیپ) پاره شد :))))))))))))))))
اول که متوجه نشدم شلوارم پاره شده . دقیقا لحظه ای متوجه شدم که احساس کردم شلوارم راحت شده و هوا داره داخلش جریان پیدا میکنه . یه جورایی نسیم خوش آزادی داشت توی شلوارم سرک میکشید :))))
خلاصه تا آخر شب داشتم پشت به دیوار و رو به جماعت و با دکمه های بسته کت راه میرفتم :)
رفته بودم کتاب فروشی یه خانومی اومد گفت:
آقا ببخشید 1 متر کتاب نارنجی دارید؟!
فروشنده بنده خدا مونده بود هاج و واج!
باز خانومه تکرار کرد:
1 متر کتاب نارنجی دارید؟؟!
دیگه علاوه بر فروشنده منم مات و مبهوت زل زده بودم به خانوم!
چند ثانیه تو 1یه سکوت مبهم گذشت؛
بعد خانومه گفت:
آقا دکور خونمون نارنجیه این کتابارو میخوام بچینم تو کتابخونه که دکورمون تکمیل شه!!!مادربزرگم فوت کرده بود خاله ام به من تماس گرفت مامانم خونه نبود و گفت تو به مامانت اروم اروم بگو که هول نکنه ! منم خیلی ریلکس خودمو کنترل کردم مامانم که اومد خونه بهش گفتم سلام مامان یهو زدم زیر جیق و گریه گفتم مامان مامانت مرده !! مامانم حالش بد شد افتاد رو زمین ! زنگ زدم به بابام گفتم بابااا به دادم برس گفت چی شده ؟ قاطی کردم گفتم مامانم مرده !!بابام هم اونوره خط حالش بد شد!! دیگه دوسته بابام بابامو جمع کرد رسوند خونه مامانم رو بردیم بیمارستان الان دیگه کله فامیل خبر بداشونو به من میگن
داستان روزانه
|
چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, |
|
|
|
|
|

داستان روزانه
|
چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, |
|
|
|
|
|
love
به چه معناست؟
L=لال شو احمق،من نمیخوامت
o=اسکلش کردم،عشق چیه؟
v=وحشی بازی با اسم با ادبانه میشه عشق!
e=ارثی پولی یا چیزی تو این ریتما بود عاشق میشم
خدایی بد میگم؟همه اونا که شکست عشقی خوردن و یا دارن میخورن.یا قراره بخورن،بزنن لایکو.احسنت.
والاه :|
داستان روزانه
|
سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, |
|
|
|